روژیناروژینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

.

پیشرفت های دخملی

روژینا جونم کم کم داری به پایان نه ماهگی نزدیک می شی و وارد ده ماهگی می شی امروز می خوام بگم توی این ماه برعکس ماههای قبل که مامان و کاملا از خودت  نا امید کرده  بودی  دوباره کلی امیدوار  کردی آخه عسلم قبلا تنها کاری که بلد بودی دس دسی کردن  و نشستن بود ولی توی این ماه کلی پیشرفت داشتی می خوای بدونی چه پیشرفتایی ؟ الان می گم :   اول اینکه می تونی این کلمات بگی : بابا -  ماما -  دد -  آبه -  به به -  بوفه -  دایی (که البته منظورت دالی ) دوم اینکه دالی گفتنت همراه با دالی کردنه  یعنی  دستت و  می زاری رو  چشمت و بر می داری م...
30 آبان 1391

مشغله مامان

فندق کوچمولو چند وقت بود که هی می خواستم بیام و برات مطلب بزارم ولی نمی شد که نمی شد از بس که سر مامانی شلوغ بود حالا برات می گم که چه خبر بود تا خودتم بهم حق بدی ! دخملکم  این چند وقت پر بود از خبرای خوب و بد من اول از خبرای بد شروع می کنم ببخشیداااااااا بدترین خبر فوت بابای فرزانه جون بود وای هنوزم باورم نمی شه آخه خیلی جوون بود  بیچاره فرزانه جون خیلی بی تابی می کرد از وقتی فهمیدن مریضه تا وقتی فوت کرد فقط چهار ماه طول کشید از یه دندون درد ساده شروع شد و به سرطان استخوان ختم شد خدایا قربون بزرگیت آدم از فردای خودشم خبر نداره  خدایا راضییم به رضای خودت خبر بعدی مریضی من و شما و ...
25 آبان 1391

دخمل سیدم

فندوق مامان عیدت مبارک سادات کوچولوی مامان این اولین عید غدیریه که خونه ما دو تا سید داره یکی بابایی و یکی هم شما و مامانی از این بابت کلی خوشحاله هوووورررررررررراااااااااا امسالم مثل هر سال روز عید رفتیم خونه مامان جون (مامان بابایی)که هم عیدو به بابا سید و عمه ها تبریک بگیم و هم میزبان مهمونایی باشیم که برای دیدن شما به اونجا میان فقط خیلی حیف شد که شما بد جوری مریض بودی و هر کس می خواست بوست کنه و این روز و بهت تبریک بگه نمیذاشتی حتی نذاشتی مامانی یه عکس ازت بگیره اینم عکس پولهای عیدی که شما به مهمونا میدادی:   ...
15 آبان 1391

گردش

  چند تا عکس از فندق کوچمولو . . . .   دخملم باباجون (بابای مامانی) یه خونه خارج از تهران داره که هر وقت از این آلودگی تهران و سر و صداهاش خسته می شه یکی دو روزی میره اونجا چند روز پیشم داشت می رفت که ما هم باهاشون رفتیم اینم چند تا عکس که اونجا گرفتی همراه خاله هانیه آخه در این مواقع دیگه مامانی رو یادت میره! (درضمن چون اگر خاله هانی بغلت نمی کرد گریه می کردی برای همین خاله در تمامی عکسا حضور داره !)                         تا عکسای بعدی ...
7 آبان 1391

هشت ماهگی

  دخمل مامان           هشت ماهگیت مباررررررررررک                              ...
7 آبان 1391

تمدید مرخصی

  روژینا کوچولو امروز دوباره اومدم تا از عملکرد این چند روزه برات بگم  همونطور که  قبلا هم  گفته بودم مامانی باید از اول این ماه دوباره شروع  به کار  می کرد ولی  از اونجایی که  دلش  نیومد فندقکشو تنها بزاره تصمیم گرفت یکباره دیگه شانشو برای تمدید مرخصی امتحان کنه این بود که رهسپار محل کار شد اما این بار به  همراه شما  تا به همه  نشون بده که  فندوقی هنوز خیلی کوچیکه و نیاز به مراقبت مادرانه داره وقتی به محل کار مامانی رسیدیم همه همکارای مامان به سمتت اومدن و کلی بغلت کردن و بوست کردن ولی شما مثل شخصیت های  خیلی مهم  با جدییت ...
4 آبان 1391

توصیف این چند روز

    سلااااااااااااااااااااااااااااااام فندقی خلاصه مامانی با یه وقفه طولانی ناشی از بی حوصلگی اومد   علتشم  مشخصه طبق معمول با شروع فصل پاییز و کوتاه شدن روزا و سرد شدن هوا منم بی حوصله میشم  من همیشه  با این دو فصل  مشکل داشتم  بر خلاف خاله  مریم  دوست  مامانی  که عاشق این دو فصله و ما همیشه سر این موضوع کل کل داشتیم یه دلیل دیگشم اینه که  بنده از اول ماه باید دوباره برگردم سر کار و از فندوقکم دور بشم وااااااااااااییییییییی این یکی و نه آخه چطوری طاقت بیارم؟ حالا برات از این چند وقت که نبودم بگم اول اینکه عروسی مرض...
4 آبان 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد